رگ خواب
یا لطیف
بر سر دوراهی
دفعهی اولی که «رگ خواب» را دیدم، تحت تأثیر قرار گرفتم. آنقدر که در پایان فیلم نمی توانستم خودم را جمع و جور کنم و از سالن سینما بزنم بیرون. انرژیام را گرفته بود و قدرت تحلیل نداشتم. گیج و منگ بودم و نمیدانستم بالاخره این فیلم را دوست داشتهام یا نه! اگر فیلم خوبی بود پس چرا مثل کتک خورده ها چسبیده ام به صندلی و اگر بد، چرا آنقدر احساساتی شدم! احساساتی شدن با فیلم یا هر اثر هنری دیگر، چیزی نیست که مُدام در زندگی من تکرار شود و البته تا قبل از «رگ خواب» معیاری بود برایم که اعتبار و ارزش یک اثر را بسنجم! هم شخصیت «مینا» را درک میکردم و هم نمیفهمیدمش! مانده بودم سر یک دوراهی و تناقض و البته فقط یک چیز را میدانستم و آن هم اینکه فیلم روابط علت و معلولی درستی نداشت. نقدهای متفاوتی دربارهاش خواندم از آنهایی که فیلم را شاهکار هنری میدانستند و به یکبار دیدنش راضی نمیشدند، تا آنهایی که معتقدند بودند فیلم یک فضاحت محض است. با آدمهایی که فیلم را دیده بودند گپ زدم، شیفتگان فیلم و فحشدهندگان! کسانی که معتقد به نابغه بودن «حمید نعمتالله» در عرصه فیلمنامهاند و دیگرانی که میگویند او را باید در جزیره خودشانیها زندانی کرد چرا که فیلمنامههایش معمولا مریضاند.
لیلا حاتمی و دیگر هیچ
چند روز بعد دوباره فیلم را دیدم و به گروه دوم پیوستم. «رگ خواب» هیچ حرف درست و درمانی برای گفتن ندارد. در عوض پر از بازی با احساسات بیننده است. از تمام احساسات مخاطب سوءاستفاده میکند. از غم، محبت، ترحم، نفرت و انزجار و … اگر این بازی با احساسات به شرافت فیلم لطمه نمیزد و ارزشهای انسانی را زیر سوال نمیبرد، شاید چندان هم بد نبود.
حالا متوجه چرایی اثرگذاری فیلم در تماشای نوبت اول آن شدم. بازی درخشان لیلا حاتمی همهی آنچیزی است که شما را در دوراهی و سردرگمی بین باورپذیری و ناباوری نگه میدارد و البته عشق که مسئلهی انسان بوده و هست.
منطق درونی
فیلم فاقد هر نوع منطق درونی است. معلولهای بدون علت! عاشقی که صبح از خواب بیدار میشود و بدون هیچ دلیل باورپذیری، دیگر آن آدم سابق نیست. زنی که تمام مصیبتهای عالم یکجا سرش خراب میشود و هیچ قدرت تصمیم گیری ندارد و آنقدر منفعل است که حتی در عاشق شدنش هم این انفعال به چشم میآید. «رگ خواب» با این که مدعی عاشقانه بودن است، رنگی از عشق ندارد. یا حداقل عشق سالم و انرژی بخش!
زن داستان، از پس ازدواج و انتخاب غلط گذشتهاش بیسرپناه و بیکار شده، هیچ فامیل و آشنایی ندارد. پدر پیری دارد که بلیت اتوبوس میفروشد و دختر را بر سر ازدواج اولش، طرد کرده. بیپناه، بیکار، بیپول، شکست خورده و البته بی عرضه که نمیتواند از پس درست کردن یک ساندویچ ساده بربیاید.، افتاده است دنبال کار پیدا کردن. راه و بیراه اشک میریزد. این «زیبای رقتانگیز» حالا خورده است به تور مردی میانسال، خوشتیپ و خوشچهره! مرد سعی میکند کمکش کند، کاری برایش دست و پا میکند. یکبار با هم صبحانه میخورند و بعد دختر عاشقش میشود!
زن فیلم، لابد خواسته نماینده زنان بیپناه و مطلقه باشد که در دام آدمهای خودشیفته و بیمار گرفتار میآیند. اما زن بی اندازه منفل است، شخصیتش آنقدر دست و پا چلفتی و بی رأی و نظر است که مخاطب باور نمیکند.
مرد، قرار است نماینده مردان کلاش باشد.
یک خانوادهی درست و حسابی و موفق در فیلم وجود ندارد و زن مدام تکرار می کند که دلش خانواده میخواسته و از تنهایی بیزار است.
مرد، تنها به واسطهی مرد بودنش و نه هیچ علت بیرونی و درونی دیگر، مثل بیماری روانی و … رفتارش نرمال نیست و تغییرات یکدفعه و بیپایه و اساس شخصیتی دارد. زن فقط بخاطر تنها نماندن تن به هر خفتی میدهد!
مجموعهای از اتفاقات مصیبتبار که میتواند سر یک آدم بیاید در «رگ خواب» گرد آمده.
و انسانیت در آن هیچ نمودی ندارد. اختیار انسانی، شأن انسانی، اخلاق انسانی و …
فیلم تلاش ویژهای در بیاعتبار کردن شخصیت زن، خانواده، عشق و حرمت تمام اینهاست. فیلم را ببینید و خودتان قضاوت کنید که چه اثری بر ذهن و اعتماد سالم مخاطب نوجوان و جوان میگذارد!
بی دلیلها
یکی از صحنههای عجیب و غریب و غیرانسانی فیلم زمانی است که مینا (لیلا حاتمی) که هر روز از مسیری تکراری می گذرد تا پدرش را پشت باجه فروش بلیت ببیند، با جای خالی پدر مواجه میشود. شوری به دلش میافتد، مضطرب میشود، از اتوبوس پیاده شده و هراسان به سمت باجه راه میافتد، نیمهی راه، صدای پیامک موبایلش بلند میشود؛ کامران است. معشوقی که رفته و هفتهها ازش خبری نبوده و حالا می گوید که دارد از سفر برمیگردد. مینا پدرش را به کل فراموش میکند. با یک پیامک! مسیر آمده را با هیجان برمیگردد و تا آخر فیلم حتی یادی هم از پدر مفقودش نمیکند تا اینکه دوستش به او میگوید پدر در بستری بیماری است…
جای خالی سوال و گفتگو
«رگ خواب» فرزند خلف سریالهای ترکی است. به همان اندازه بیگفتگو و دیالوگ، هیجانزده و بیمنطق! نه سوالی، نه گفتگویی، نه دلیلی! ظن و گمانها همه، تصادفا تبدیل به یقین میشوند و گفتمان درست و درمانی که لایههای درونی شخصیتهای داستان را نمایان کند، شکل نمیگیرید.
دوستی میگفت: تمام مدت فیلم احساس کردم «نعمت الله» دارد توی صورتم بالا میآورد…