یومنون بالغیب
12 مرداد 1396 توسط kamali
همان اول کار ازمان قول گرفته بودی که حواسمان را بدهیم به پشتپرده، خواسته بودی دستمان را بگیری و عبورمان بدهی از پردهها، حجابها و ظواهر. دلت سوخته بود که چشم بدوزیم به دیوارهای گلی و پوسیده و پردههای ضخیم! گفته بودی کارهای مهمتری هست برای انجام دادن، نخواستی دستوپا بزنیم برای ذرهای آرامش و دلتنگ بشویم برای لکهای آسمان و همهی راهها را اشتباه بدویم و آخرش با پاهای تاول زده در حسرت بمانیم و بمیریم. همان اول کار ازمان قول گرفتی که اگر میخواهید رمزها را بدانید باید «یومنون بالغیب» باشید و ما دائم یادمان رفت که رمز عبور اول چه بود، هرگاه که چون و چرا کردیم، از ماندن و پوسیدن دچار فراموشی بودیم. یادمان رفته بود پشت پرده خبرهایی هست و برای رسیدن به دیگر رمزها اول باید ایمان بیاوریم به رمز اول … «یومنون بالغیب»